اثبات عشق!!!!

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما...

 چند سال گذشت و کمبود بچه رو

به وضوح حس می کردیم....

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه 

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من

بود چی؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید…با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…

بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود…یا از

خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علی…تو

چته؟چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشته بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دارنمی

شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن

اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…  

توی دادگاه منتظرتمامضا…مهناز.

 



نظرات شما عزیزان:

khal vache
ساعت13:35---7 اسفند 1392
vaghean k jaleb bood

adamo b fekr foroo mibare

bazam az ina bzar

alii bood
جواب : س پسرخاله ممنون باشه چشم


مرد همیشه آبی
ساعت0:19---3 اسفند 1392
لینک شدی دوست خوبم
جواب : س ممنون لطف داری ممنون


محمد
ساعت1:23---2 اسفند 1392
سلام آقا ارشیا واسه ی من جالب بود واقعا اینو میگن عشق واقعی ولی مرده نمی دونست که مشکل از خودشه البته مرده اینقده حالش گرفته بود که یادش رفته بود جواب ازمایشو خودش ببینه عجولانه تصمیم گرفت و بهترین عشق پاکشو از دس داد
بازم ممنون موفق باشی


فاطر
ساعت19:24---1 اسفند 1392
سلام. طبق معمول زیبا و سرشار از احساس.

عشق هایی کز پی رنگی بود.... عشق نبود عاقبت ننگی بود.
جواب : س فاطر ممنون درسته عشقت باید واقعی باشه ، وگرن....... ممنون


zahra
ساعت18:22---1 اسفند 1392
لااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااایک



ولی خدایی اینم حقش بوووووووووووووود
جواب : س زهرا خانم هر کسی که توراه عشق کم بیاره ، سرنوشتش همینه فقط باید عاشق واقعی باشی ممنون


رضا
ساعت12:20---1 اسفند 1392
=
بایک لایک لایک لایک لایک لایک لایک لایک
جواب : س رضا ممنون


پسرک
ساعت17:42---30 بهمن 1392

جواب : س داش چه عجب!!!!!!!! ممنون


آرمیتا
ساعت15:35---30 بهمن 1392
سلام.....خیلی قشنگ بود..... فقط یه حرف وجود داره که این مرده عاشق واقعی نبود..... اگه بود..... صبرش بیشتر از این حرفا بود....



امتحان عشق خیلی امتحان سنگینیه...... کاش همه بتونن موفق بشن ..... بخصوص مدیر این وبلاگ!!!!
جواب : س آرمیتا ممنون ....قابلتو نداشت..... خیلی سخته که بخای تو امتحان عشق نمره 20 بشی..... ان شالله همهون تو این راه موفقیم...... ممنون


saedeh
ساعت14:53---30 بهمن 1392
آخییییییییییییییییی عزیزم
جواب : س سعیده خانم ممنون


░▒▓█ 18- ممنوع █▓▒░
ساعت12:58---30 بهمن 1392
خوب بود
جواب : س ممنون


محمد
ساعت7:09---30 بهمن 1392


آخی حیوونکی...آی چقدر دلم میخواست اون مرده پیشم بود و با دستای خودم خفش کنم





من برام سوال پیش اومد:چرا داستان های تو همیشه ما مردها رو هدف قرار میده و مظلوم قصه خانوما هستن بابا یه مقدار از ما هم بگو
جواب : س محمد ولش بابا...شما چقد زود جوگیر میشید... قصدی ندارم.... چون داستانش خیلی خیلی جالبه میزارم.. باشه چشم.. ممنون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392برچسب:عشق , بچه , آزمایشگاه , دادگاه, | 2:30 | نویسنده : ارشیا |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.